فردا
آی امروز !
فردایی هم هست ...
و خورشیدی هم .
فردا که خدا به زمین خواهد آمد و با من حرف خواهد زد .
و تمام گلایه هایی که از من دارد را فراموش خواهد کرد !
و بر سر من دست خواهد کشید ،
و بوسه ای بر پیشانی من خواهد زد ؛
من ، در دامانش خواهم گریست ...
فردایی هم هست ...
من کاسه ی آبی خواهم آورد و به تو خواهم گفت : نگاه کن !
تو به آب داخل کاسه که از لرزش دستان من مواج است ، نگاه خواهی کرد ؛
کاسه ی آب از دست من به زمین خواهد افتاد !
و از این آب رودی جاری خواهد شد
که از تولد خدا به امروز زلال ترین رود خواهد بود ...
من و تو در آن رود غرق خواهیم شد و از اشک ماهی ها و صدای تنهایی خدا
چیزها خواهیم فهمید ...
و تمام گذشته که مثل بادی بی رمق از کنار ما گذشت پشت کوه پنهان خواهد شد
و هیچ کس خاطره ی فساد گل سرخ و سراب دوردست زمان را برای ما باز نخواهد گفت ؛ و ما هیچ چیز را به یاد نخواهیم آورد ..............
برای تو دنیایی از تمام آبی ها خواهم ساخت که در آن تنهایی و دلتنگی واژه ی
بی مفهومی اســــت ...
آی امروز ! فردایی هم هست ...
آی سرما ! گرمایی هم هست ...
از: کلاغ آسمان برای : ........
اصفهان – فروردین 83
خیلی قشنگ بود مرسی
na.. khobe !!
kheyli khoshhalam ke bad az modatha matlab jadidi azat mibinam
صدای تنهایی خدا !!!
عجب تعبیر جالبی!!!
سلام کلاغ نازنین
سال نو مبارک
میبینم که به شهر و دیار ما سر زده ای :)