نگاه  کن  که  غم  درون دیده ام

چگونه  قطره  قطره  آب  می شود

چگونه  سایه سیاه سرکشم

اسیر  دست آفتاب  می شود

نگاه کن

تمام  هستیم  خراب  می شود

 شراره ای  مرا  به  کام  می کشد

مرا به  اوج  می برد

مرا به  دام  میکشد

نگاه  کن

تمام  آسمان من

پر از  شهاب  می شود

 تو آمدی   ز دورها  و دورها 

ز سرزمین   عطر ها  و نورها

نشانده ای  مرا کنون   به  زورقی

ز  عاجها   ز ابرها   بلورها

مرا ببر  امید  دلنواز  من

ببر   شهر   شعر ها  و  شورها

به  راه  پر ستاره ه می کشانی ام

فراتر  از ستاره  می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره   سوختم

لبالب   از ستارگان   تب  شدم

چو  ماهیان  سرخ رنگ  ساده دل

ستاره  چین  برکه های  شب  شدم

چه دور  بود پیش  از این  زمین ما

به این  کبود  غرفه های  آسمان

کنون  به  گوش  من  دوباره  می رسد

صدای تو 

صدای  بال  برفی  فرشتگان

نگاه  کن  که من  کجا  رسیده ام

به  کهکشان  به بیکران  به  جاودان

کنون  که  آمدیم   تا  به  اوجها

مرا بشوی   با  شراب   موجها

مرا  بپیچ در حریر   بوسه ات

مرا  بخواه  در شبان   دیر پا

مرا  دگر رها  مکن

مرا  از این ستاره ها  جدا مکن

نگاه  کن   که  موم  شب   براه  ما

چگونه   قطره قطره  آب میشود

صراحی  سیاه  دیدگان من

به لالای  گرم  تو

لبالب   از شراب  خواب  می شود

 به روی  گاهواره های  شعر من

نگاه  کن 

تو میدمی و آفتاب  می شود

کسی نشسته در غربت خودش می گرید . شاید که به خود عاشقی دیده . و در تنهایی خودش عجیب منتظر !  در سایه ی ذهنش یک ستاره چند بار چشمک زد .

عشق از تو ، عشق از من .   فاصله ، فاصله ، فاصله ....

و یک دیوار از جنس فکری نا خود آگاه .  * همیشه فاصله ای هـــست !  وصل ممکن نیست *

چه تقاضای بیهوده ای برای شکستن این جمله . و تلاشی از روی امید . و این منم همیشه برای شکستن این چند لغت .

همه چیز را گفتم . انگار در یک آسمان رها شدم . چقدر سکوت ... و حس همیشه همراه . من همیشه عاشق .  نمی دانستم . نمی دانست . انگار روی یک ابر به آرامی دراز کشیدم . فردا صبح ، انگار مدتی بود طعم هوا را نچشیده بودم .

همه چــــیز را گفتم . همه چیز را گفت . شاید این همان فرداست که به امروز نوید می دادم .

شیرینی شنیدن یک کلام صادقانه از ته دل ؛ لطافت یک اشکِ ناشی از احساس عشق ؛ همه ی تپش های پر شور قلب در تنهایی جاری نیمه شب ها ، زنــــــدگی ، این همه امید و فــــــــردا :

       تقدیم به بهانه ی جشن میلاد از دوردست خیال ...

و این تابستان چیز دیگری خواهد بود . گرما ، تمام وجودم را فرا گرفت . اشباع شدم در این شور و گرما ...

خواهی آمد و این چشمان منتظر ... خواهی آمد و من ...

خواهی آمد و ما ... شاید تقدیر این است که حرفهایمان را به نسیم بسپاریم تا در گوشهایمان آرام نجوا کند .  ای انتهای آبی آسمان ذهن من ، اینجا کسی تنهاست و منتظر ...

ای وجود ، ای مهر ناگهان ، ای لطافت باران ، ای تمام امید تکرار سرخوشی ها را به این گذشته ی ساکت و پر انتظار نوید بده !

موسیقی تپش های قلب شنیدنی است ... انگار قلب دیگری تکرارشان می کند ...

هیچ چیز به زیبایی یک قطره اشک که از شنیدن یک جمله ی عاشقانه روانه ی فضا شده نیســت .

چند هفته را باید شمرد ؟ چند روز ؟ چند ساعت ؟ چند ثانیه ... !!؟

چه عمیق ، چه بی اختیار ، چه منتظر . صدای حسم را بشنو ای یگانه ترین یار ...

اشکم را لمس کن ای آشناترین بهار ...  بغضم را بشکن ای پایان سالها انتظار ...

چشمانم را به یاد آر ای ترانه ی عشق بی اختیار ...   فردا ، مرا تکرار کن ، تکــــرار ...

 

از : ک . آسمان                                                     برای : .......

10 / 5 / 2004 

 

دلم  گرفته است

دلم گرفته است

به  ایوان   می روم  و انگشتانم  را

بر  پوست   کشیده ی  شب  می کشم

چراغ های  رابطه   تاریکند

چراغهای رابطه  تاریکند

کسی مرا   به  آفتاب

معرفی  نخواهد کرد

کسی  مرا   به  میهمانی  گنجشک ها  نخواهد برد

پرواز  را به خاطر  بسپار

پرنده مردنی ست