سکوت تمام لحظات را فرا گرفت . رنگ ها در دستانم ناپدید شدند .
کلاغ با شنیدن صدای پاهایم ، پر زد و دور شد …
درختان شهر ، بوی خورشید می دهند . کاش امروز خورشید زودتر غروب کند .
چه کسی این خستگی ناشی از عدم را از من خواهد گرفت ؟ چه کسی در ناکجا آباد با من راه خواهد آمد ؟ در این اطراف کسی نیست ؟ بلند فریاد زدم : آهااااااااااااااااااااااااااااااای من اینجا تنهام … صدایم در باد پیچیده بود . همه ی گیاهان صدایم را شنیده بودند . مثل تمام روزها زندگی در جریان بود . و به یاد می آورم دیشب در خواب چند قدم روی آسمان راه رفتم … انگار خدا دلگیر شده بود ؛ از خواب پریدم .
حتی برای به یاد آوردن خاطرات خسته ام ، حتی برای زمزمه ی موسیقی ذهنم . حتی برای نوشتن ! هیچ کس اینجا نیست . هــــــــــــــــــــــــــــیچ کــــــــــــــــــــــس …
و باز تکرار این جمله ی همیشگی در ذهنم : وصل ممکن نیست !
همیشه فاصله ای هــــســــت …
ک . آسمان
28/3/83
یه آدمی بود از جنس مرد ، هیچ وقت گریه نمی کرد ؛ مردم به هم گفتن : به این می گن آدمیزاد ؟؟ خاک بر سر بی احساسش کنن !
یه دفه به اندازه ی تمام عمرش که گریه نکرده بود چند دقیقه نشست گریه کرد . مردم بهش گفتن : مگه مرد گریه می کنه ؟ پاشو پاشو خجالت بکش !
یه آدمی بود هیچ وقت حرف نمی زد . مردم پشت سرش می گفتن : فکر می کنه از دماغ فیل افتاده ، کی میره این همه راهو ….
یه دفه به جای تموم عمرش که حرف نزده بود اومد حرف بزنه زلزله شد ، مردم گفتن چه بدکلام !
یه آدمی بود هیچ وقت نمی خوابید مردم می گفتن : این بابا انگار جدی جدی دیووونس !
یه هفته سر شب گرفت خوابید ، گفتن : مـــــــــرغ !
یه آدمی بود می رفت گاهی می نشست توی حیاط خونشون رو ایوون به آسمون نگاه می کرد ، مردم می گفتن : عاشق شده ! دیگه این کارو نکرد رفت نشست توی چهار دیواریه خونه دیگه نیومد بیرون گفتن :
نپوسیدی توی این خونه ؟ یکم احساس توی این وجود صاحب مردت نیست ؟
یه دختری به هر پسری که می رسید سرخ و سفید و در نهایت بنفش می شد و تو صورت هیچ پسری نگاه نمی کرد مردم می گفتن : واه واه واه این تحفه چقدر اٌمٌله !
همون دختر اخلاقش عوض شد . لباس شیک پوشید . آرایش کرد . به خودش رسید . دیگه به هر پسری رسید رنگش عوض نشد . رفت دانشگاه با چند تا پسر حرف زد . تو خیابون با همکلاسیاش دیدنش .
مردم پشت سرش گفتن : عجب ! چه دختر پاکی بود ببین به چه وضعیتی افتاد .............
ادامه دارد ....
by : k . aseman