فردا
آی امروز !
فردایی هم هست ...
و خورشیدی هم .
فردا که خدا به زمین خواهد آمد و با من حرف خواهد زد .
و تمام گلایه هایی که از من دارد را فراموش خواهد کرد !
و بر سر من دست خواهد کشید ،
و بوسه ای بر پیشانی من خواهد زد ؛
من ، در دامانش خواهم گریست ...
فردایی هم هست ...
من کاسه ی آبی خواهم آورد و به تو خواهم گفت : نگاه کن !
تو به آب داخل کاسه که از لرزش دستان من مواج است ، نگاه خواهی کرد ؛
کاسه ی آب از دست من به زمین خواهد افتاد !
و از این آب رودی جاری خواهد شد
که از تولد خدا به امروز زلال ترین رود خواهد بود ...
من و تو در آن رود غرق خواهیم شد و از اشک ماهی ها و صدای تنهایی خدا
چیزها خواهیم فهمید ...
و تمام گذشته که مثل بادی بی رمق از کنار ما گذشت پشت کوه پنهان خواهد شد
و هیچ کس خاطره ی فساد گل سرخ و سراب دوردست زمان را برای ما باز نخواهد گفت ؛ و ما هیچ چیز را به یاد نخواهیم آورد ..............
برای تو دنیایی از تمام آبی ها خواهم ساخت که در آن تنهایی و دلتنگی واژه ی
بی مفهومی اســــت ...
آی امروز ! فردایی هم هست ...
آی سرما ! گرمایی هم هست ...
از: ک. آسمان برای : ........
فروردین 83
دست گرمی که ز مهر٬ بفشارد دستت در همه شهر مجوی..گل اگر در دل باغ بر تو لبخند زند٬ بنگرش لیک مبوی..لب گرمی که ز عشق٬ بنشیند به لبت٬ به همه عمر مخواه..سخنی کز سر راز٬ زده بر جانت چنگ٬ به لبت نیز مگوی.
...
این نوشته فقط دل منو میلرزونه .
تو اصلآ به این حرفات عمل نکردی .
گرما توی یک لحظه به درد من نمیخوره .
دیگه فصل سردی در کار نبود ...
به اندازه ی کافی فضا گرم بود ...
دیگه خورشید به اندازه گرم می کرد زمین رو ...
چه کاری از یه موجودی که مثل بقیه بود بر میومد ؟؟؟؟؟
و اون موقع شما دوتا فقط یه لحظه میشین توی زمان....
چقدر باید حرف شنید از این یه جمله !!!!
فردایی هست ......
نمـــــیدونم !
کاش می فهمیدم این هیچی ننوشتن چه معنایی داره !!!؟
یه نفر دیگه پیدا شده که از دست من رنجیده ؟
یا شاید یه نفر می خواد با سکوت منو تنبیه کنه !!!!
حــــرف بزن !
هر کی هستی ...
هر چی می خوای بگی بگو ....
ولی سکوت نکن !!!!
و .... روزی ..... روزی که خیلی دیر و دور نیست .... به خدا می رسیم .... و فریاد می کشیم ..... ما خداییم .... همه ....و یک نفریم .......
آره ...
واقعا دور نیست ....
هیچ فردایی نیست.
اینم نمیدونم ....
سلام... نمیدونم من رو یادتون هست یا نه(:... اما من خوب شما رو یادمه(:... دلم براتون خیلی تنگ شده بود... برای حرفهاتون و نوشته هاتون... اگه منو یادتون رفته حق دارید... یه مدت خیلی بی معرفت شده بودم... البته تقصیر خودم هم نبود... ولی به هر حال گذشت... واقعا دلم براتون تنگ شده بود... امیدوارم که بتونم بازم مثل قدیما بیام به وبلاگتون...(:
لینک وبلاگ قبلی شما هنوز اولین لینک وبلاگ کلاغ ...
چطور میتونم فراموش کرده باشم ؟؟؟
همه چیز یادم هست ...
نه ! واقعا تقصیر هیچ کس نیست .
من هنوز به ابتدا معتقدم ...
باز به من سر بزن ...
ای امروز فرداهایی هم است ای عشق پایانی هم هست ای روزگار اخرتی هم هست......و این پایان نیست راه باقیست......
سکوت سرشار از ناگفته هاست