بخش دوم .....( مرد ... )

.... برای مرد وقتی باقی نمانده بود . او مدتها پیش خواب در هم شکستن دیوار را دیده بود . دیوارهای قدیمی و کهنه .... به قدمت فکر انسان . صدایی از داخل اتاق تاریک به گوشش رسید . نزدیک در اتاق رفت . رنگ پریده ، دستانش سرد . دم در اتاق ایستاده ... تکیه به دیوار . صدا از یک رادیو بود . از داخل اتاق :  امروز در دنیا هیچ اتفاقی نیفتاد !  گوینده ی اخبار رادیو ادامه داد : وضع هوا تا بیست و چهار ساعت آینده غیر قابل پیش بینی ...  گوینده ی اخبار با سر دادن قهقهه های بلند و جنون آمیز به اخبار پایان داد . صدای خنده ی گوینده ی اخبار در گوش مرد مثل صدای طوفان زوزه می کشید .

داخل اتاق رفت ؛ صدای رادیو هنوز در اتاق طنین محوی داشت  ولی رادیوی داخل اتاق خاموش بود . به طرف در برگشت . عکس داخل قاب زرد شده بود ... انگار سالها گذشته باشد . دستان را جلوی چشمانش گرفت ، از در اتاق به سرعت خارج شد .   .......        خـــــــــــــــــــــــــداااااااااااااااااااا   ... مَرد فریاد کشید .

گوشی تلفن هنوز روی زمین افتاده بود ....   جلو رفت . انگار کسی آن طرف خط حرف می زد !  گوشی تلفن را از روی زمین برداشت . کسی ناله می کرد !    الو ؟؟؟  الــــو ؟؟  الـــــــــو ؟   .... فقط صدای ناله می آمد . صدای ناله هم ناگهان قطع شد !  انگار آن طرف خط کسی جان سپرد ......! 

چشمان مَرد پف کرده .   خسته !   مبهـــوت !    امروز در دنیا هیچ اتفاقی نیفتاد .... هـاهـاهـاهـاهــــــــــا ...

زمان برای مرد ، تمام شده بود ... او مدتها پیش خواب طغیان جریان عجیب آن صداهای موهوم را دیده بود .

کسی درونش می خندید  ... مثل آدمهای پشت دیوار . مثل گوینده ی اخبار ...  مثل مرد روزنامه فروش ...

کسی انگار گفت : خسته شدی ؟؟  هاهاهاهاهاها ..... 

چشمان پف آلود مَرد به یک جا خیره شده بود . یک نفر مرا نجـــات دهد ...  آهـــــای !  کسی نیست زبان مرا بفهمد ؟؟  کسی نیست روح مرا در آغوش بگیرد ؟  این سوال ها از فضا پرسیده می شد .  کسی نیست بفهمد ؟ کسی نــیست ؟    نیست  ؟؟؟؟ 

نظرات 4 + ارسال نظر
یه رهگذر پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:34 ب.ظ

نه ! کسی نیست ....

ماندانا جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:28 ق.ظ

chera kesi hast.........
......
(=

شیدا جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 03:09 ق.ظ

در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟...

یه تنها دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:13 ب.ظ

کسی نیست زبان تنهایی را بفهمد کسی نیست برای روح خسته ام مرحمی باشد کسی نیست صدای قلب زخم خورده ام را بشنود.....هیچ کس نیست.....هیچ کس نیست......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد