این ها را در ادامه ی نوشته ی قبلی می آورم که دنباله ای است با تاخیر ... :
حرف نمی زنم که نگویی : خوش خیالی ...
سکوت نمی کنم که نگویی : حرفی برای گفتن نداری ..
نمی خندم که خیال نکنی دیوانه ام !!
نمی گریم که بگویی: شکست خورده ای !
به دنبال خودم نمی گردم که بگویی: گم شده ای !
پی گرما نمی روم که بگویی : سرد شده ای !
پی ستاره نمی گردم که بگویی : چه آسان دل می بازی ..
صدای من آنقدر آشنا نیست که آرام شوی (!؟ )
دست هایم هیچ گرم نیست که یخ وجودت را آب کنی (!؟)
هوا هیـــــــچ سرد نیست .. ولی من یخ می زنم !
یخ می زنم تا یخ وجودت را نشکنی !
هرگز آشنا نبوده ام که به رنگ دیگر باشی (!؟)
هیچ ندیده ام که طور دیگر ببینی (!؟)
سزاوار نبودنم که احساس بودن کنی (!!!! ؟ )
به آرزوهایم نمی بالـــــم که غرورت را نشکنی !
نمی نویسم که با کینه بخوانی .
از درد نمی گویم که آسوده باشی .به گذشته باز نمی گردم که بگویی : گذشته است ...
می روم که آزاد شوی .
گم می شوم که پیدایم نکنی ..
می میرم که از من یاد نکنی ..
ک . آسمان
فریاد می زنم ، زمزمه ای نمی شنوی
سکوت می کنم ، دلتنگ صدای منی
لحظه ای نمی مانی ، دلواپس راه رفته ای
می مانی و راه نرفته را نمی بینی
خورشید را نمی یابی ، گلایه مند آسمانی
ماه را می بینی ، به خواب می روی .
فریاد می زنم ، زمزمه ای نمی شنوی ..
نگو که ساکتم و تشنه ی شنیدنی
نگاه می کنم ، چشم می بندی
نگاه نمی کنم ، شاکی چشمان منی
می خندم ، نمی خندی
نگو که دلتنگ خنده های منی
خاموشی ، جای دیگر سیر می کنی
نگو که از سکوت لحظه ها می شکنی
نگو که همراهی و همسفر راه پیمودنی
نه ! خسته ای و مشتاق آرمیدنی
شکوه بهانه می کنی و شاکی قلب منی
نگو که هر چه می گویم هیچ نمی فهمی !
ک . آسمان
مهر هشتا د و چهار
مادرم ۵۰ ساله شد
وسیع .. به وسعت آسمان !
پر از امید .. حتی اگر از نگرانی و غم بغض کرده باشد !
پناهگاه .. آغوشش گرم ترین پناهگاه !
صبور .. عجیب صبور !
گنجینه ... دلش پر از راز ..
مهربان .. سرشار از مهر و عاطفه های پاک !
مادر .. مادرترین مادر !
سی و هفت - هشت ساله بود می گفتم : نمی خواهم چهل ساله شوی !
چهل ساله شد . وفتی به پنجاه سالگی اش فکر می کردم دلم برای خودم می سوخت ..
پنجاه ساله شد . گفتم نمی توانم جای تو باشم .. خیلی صبوری .. خیلی محکمی ... خیلی بزرگی !
پنجاه ساله شد . و اکنون فهمیده ام چه دارم ! و کاش فدرش را بدانیم !
پنجاه ساله شد برایم دلگرمی است .. پنجاه ساله شد و هر روز برایم عزیز تر است ...