همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق پناهی گردد ،
پروازی نه ! گریز گاهی گردد .
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست .
و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی ،
نه شور شعله بر سرمای درون ...
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست .
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن و
دنج رهایی بر گریز حضور .
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه بر ارغوان ...
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیــــــست !
برای : ... احمد شاملو |