پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه فقط یک پرنده بود
وبلاگ خیلی جالبی داریگل
ممنون .
کاش می شد ما هم یک پرنده باشیم.... سبک بال.... بی خیال....بدون فریب و نیرنگ....اشنا با طبیعت....زنده...
آزاد ......
پرنده مردنیست....
پرواز را به خاطر بسپار ...