پرنده  گفت :  چه بویی  چه  آفتابی 

آه  بهار  آمده  است

و  من  به  جستجوی   جفت  خویش  خواهم  رفت

پرنده   از لب   ایوان   پرید   مثل  پیامی  پرید و  رفت

پرنده  کوچک 

پرنده  فکر  نمی کرد

پرنده  روزنامه  نمی خواند

پرنده  قرض  نداشت

پرنده  آدمها  را نمیشناخت

پرنده  روی هوا

و بر فراز   چراغهای  خطر

 در  ارتفاع   بی  خبری  می پرید

و  لحظه های  آبی  را

دیوانه  وار  تجربه می کرد

پرنده  آه   فقط  یک پرنده  بود

نظرات 3 + ارسال نظر
تک گووو یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:09 ق.ظ http://takgoo.persianblog.com

وبلاگ خیلی جالبی داریگل

ممنون .

یه تنها یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 07:45 ق.ظ

کاش می شد ما هم یک پرنده باشیم.... سبک بال.... بی خیال....بدون فریب و نیرنگ....اشنا با طبیعت....زنده...

آزاد ......

پردیس یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:27 ب.ظ http://chashmanesiyah.persianblog.com

پرنده مردنیست....

پرواز را به خاطر بسپار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد