سلام .

10 ماه از عمر وبلاگ کلاغ گذشت حرفهای زیادی زده شد . چیزهای زیادی نوشته شد . روزهای پر فراز و نشیبی همراه با این وبلاگ گذرانده شد . خیلی ها اعتقاد دارن وبلاگ خسته کننده ای ، وبلاگ کلاغ !  و عده ای عقیده دارن که نوشته ها سنگین ، نا مفهوم ، گنگ و هستند !  عده ای از فضای دلگیر وبلاگ شکایت دارن و معتقدن که فقط نباید نوشته توی وبلاگ باشه ( مثلا انتظار میره از وبلاگ کلاغ که به بحث های روزمره ، عام پسند و ) رو بیاره !

حرفی نیست !  شکایتی نیست !  من ، هیچ وقت نوشتن رو به خاطر هیچ کس کنار نمیگذارم !  حتی اگه نوشته های بلند و کوتاه من هیچ وقت و توسط هیچ کس خوانده نشن !  حتی اگر هیچ وقت ، هیچ کدومشون چاپ نشن ! 

مهم نیست   من برای خودم می نویسم ! و شاید همیشه فقط کاغذ حرف من رو بفهمه !   اگر چیزی که می نویسم عام پسند نیست ، دلیلش اینه که از عام معمولا فرار می کنم !  چرا این وبلاگ یه دفترچه ی روزنگاری نیست !؟ چون همیشه از روزمرگی فرار می کنم !

شکایتی نیست ! 

برای وبلاگ نظر بدین . آیا واقعا کسانی که برای شنیدن حرف کلاغ به وبلاگش میان ، فضای وبلاگ براشون خسته کننده شده ؟  واقعا دوست دارم نظرتون رو بدونم .  آیا واقعا نیاز به تغییراتی هست توی وبلاگ ؟ آیا این که در وبلاگ کلاغ ، فقط نوشته وجود داره خسته کنندست ؟  

هر چی فکر می کنین ، رو در قسمت نظرات بنویسین

به نظرات شما نیاز دارم برای ادامه ی کلاغ

پس ، منتظرم

ک . آسمان

باز فردا ...

                             فردا

 

آی امروز !

 فردایی هم هست ...

و خورشیدی هم .

فردا که خدا به زمین خواهد آمد و با من حرف خواهد زد .

و تمام گلایه هایی که از من دارد را فراموش خواهد کرد !

                  و بر سر من دست خواهد کشید ،

و بوسه ای بر پیشانی من خواهد زد ؛

من ، در دامانش خواهم گریست ...

 

فردایی هم هست ...

من کاسه ی آبی خواهم آورد و به تو خواهم گفت :  نگاه کن !

تو به آب داخل کاسه که از لرزش دستان من مواج است ، نگاه خواهی کرد ؛

               کاسه ی آب از دست من به زمین خواهد افتاد ! 

و از این آب رودی جاری خواهد شد

 که از تولد خدا به امروز زلال ترین رود خواهد بود ...

من و تو در آن رود غرق خواهیم شد و از اشک ماهی ها و صدای تنهایی خدا

                              چیزها خواهیم فهمید ...

و تمام گذشته که مثل بادی بی رمق از کنار ما گذشت پشت کوه پنهان خواهد شد

و هیچ کس خاطره ی فساد گل سرخ و سراب دوردست زمان را برای ما باز نخواهد گفت ؛ و ما هیچ چیز را به یاد نخواهیم آورد ..............

برای تو دنیایی از تمام آبی ها خواهم ساخت که در آن تنهایی و دلتنگی    واژه ی

                          بی مفهومی اســــت ...

 

                          آی امروز !   فردایی هم هست ...

                          آی سرما !    گرمایی هم هست ...

 

 

از: ک.  آسمان                                               برای : ........

 

  فروردین 83

 

چه بگویم؟ سخنی نیست

 

می وزد از سر امید، نسیمی؛

لیک تا زمزمه ای ساز کند

در همه خلوت صحرا

به روش

نارونی نیست

چه بگویم؟ سخنی نیست

***

پشت درهای فرو بسته

شب از دشنه دشمنی پر

به کنج اندیشی

خاموش

نشسته ست

بام ها

 زیرفشار شب

کج،

کوچه

از آمدو رفت شب بد چشم سمج

خسته ست

***

چه بگویم ؟ سخنی نیست

 

در همه خلوت این شهر،آوا

جز زموشی که دراند کفنی

نیست

ونذر این ظلمت جا

جزسیا نوحه شو مرده زنی

نیست

 

ورنسیمی جنبد

به رهش نجوا  را

نارونی نیست

چه بگویم؟

سخنی نیست...